قهوه اسپرسو
کافه پرنس
درباره وبلاگ


کافه کافه

پيوندها
روزگارم مرد با تمام خاطراتش
جمعه بازار
چه رازیست وراي این همه عظمت
ردیاب خودرو

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان کافه پرنس و آدرس cafe-prince.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.









ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 63
بازدید دیروز : 45
بازدید هفته : 109
بازدید ماه : 127
بازدید کل : 22992
تعداد مطالب : 23
تعداد نظرات : 40
تعداد آنلاین : 1

نويسندگان
پرنس
monarch

آخرین مطالب
<-PostTitle->


 
دو شنبه 11 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 9:18 :: نويسنده : پرنس

وای

چه گرد و خاکی همه جا رو گرفته. چند روزه کافه رو باز نکردم.

دلم هم نبود باز کنم اما چه میشه کرد. اوقات تنهایی همه آدما یه جوری پر میشه.

بعضی با حرف، بعضی با تفریح، بعضی پیاده روی و بعضی هم با نوشتن

گرد و خاک رو با دستمالی که دسمه از همه جا پاک می کنم

اما گرد و خاک دلم چی؟ اون با چه دستمالی پاک میشه؟!

برم واسه خودم یه قهوه آماده کنم.

قهوه جوش واسه همین مواقع خوبه.

حیف شد. واقعا حیف شد. سالم بود و سر حال، باورم نمیشه

سرم رو با دستام گرفتم و نشستم روی صندلی یکی از میزها.

دروغ چرا؟ 5سال بود مریض بود، اما به روی خودش نمی آورد. آدم خود ساخته ای بود

از گناه و غیبت به دور.

آدم خیلی خوبی بود. اونقدر خوب که وقتی هم رفت همه گفتن خدا بیامرزدش

اینقدر آدم خوبی بود که هچکس ازش کینه ای به دل نداشت، حتی هووش!

همیشه توی داستان ها و فیلمها هووها سایه هم رو با تیر می زدن اما من مصداق عینی

خلاف این داستان رو دیدم.هووش اوایل اذیتش می کرد اما بعد که منش و رفتار

اونو دید اون هم تسلیم شد.

باور نکردنی بود.

اینقدر خوب باشی که حتی بچه های ناتنی ات برات ضجه بزنن.حتی هووت

حال شوهرش هم خوب نیشت. لگنش شکسته و با واکر راه میره.

اونقدر حالش خوب نبود که با ماشین آوردنش بالای سر جنازه.

درست مثل فیلمای مافیایی. یه ماشین اومد کنار تابوت و اون به کمک چند نفر ازش پیاده شد

خیلی صحنه رمانتیکی بود شاید باورتون نشه اما هرکس هم که تا اون لحظه گریه نمی کرد

به گریه افتاده بود

بعدا که ازش پرسیدن اون لحظه چه حسی داشتی گفت همه خاطرات چندین سال زندگی

مشترک باهاش جلو چشمم رژه می رفته. خیلی سخته یکی بره و تو بمونی.

خیلی سخته همدم تنهاییات بره و تنهات بزاره.

دلم خیلی گرفت وقتی اون رفت. دوست ندارم بهش فکر کنم دوست دارم هنوز هم باورم

این باشه که اون هست و من چون فقط ازش دورم نمی بینمش

اون هست، چون باید باشه.همه بچه ها دلخوشیشون به اون و کنار اون بودنشونه.

فقط اون بود که میتونست

همه رو دور هم جمع کنه. بزرگ فامیل بود.

صندلی رو دادم عقب و بلند شدم. به نظر میاد قهوه آماده شده.

نبودش تلخه، خیلی تلخ. درست به تلخی همین قهوه اسپرسو



نظرات شما عزیزان:

خوابـــ و بــ ـیـــ دار
ساعت22:07---13 ارديبهشت 1391
به به

اگه ما بخواهید می تونید دور هم جمع بشید فقط باید بهشون شوری بدید که بخوان ... !

راستی ببین چه کافه ی زیبایی



آقا یه قهوه هم برای ما درست کن


اسماء
ساعت9:23---12 ارديبهشت 1391
سلام مدیرک نبینم دیگه از هوو بحرفیاااااااااپاسخ: پس چی فکر کردی رابین هود توی راه عاشقی اینقده از این حرفا هست گول حرفای قشنگ گل پسر رو نخوریا!!! عجب ایمیل هم فرستادی؟ من منتظرم

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: