کافه پرنس
درباره وبلاگ


کافه کافه

پيوندها
روزگارم مرد با تمام خاطراتش
جمعه بازار
چه رازیست وراي این همه عظمت
ردیاب خودرو

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان کافه پرنس و آدرس cafe-prince.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.









ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 12
بازدید دیروز : 13
بازدید هفته : 12
بازدید ماه : 32
بازدید کل : 22897
تعداد مطالب : 23
تعداد نظرات : 40
تعداد آنلاین : 1

نويسندگان
پرنس
monarch

آخرین مطالب
<-PostTitle->


 
جمعه 6 مرداد 1391برچسب:, :: 19:21 :: نويسنده : monarch

سلام بچه ها

حالتون خوبه؟

زیاد وقتتون رو نمیگیرم

فقط یه تغییراتی ایجاد شده که لازمه شما دوستای عزیز در جریانش باشید

راستش من و پرنس زیاد با سیستم لوکس بلاگ حال نمیکنیم

واسه همین تصمیم گرفتیم بارو بندیلمون رو ببندیم و بریم یه جای دیگه

پرنس جون زحمت کشیدن و وبلاگ جدید رو راه اندازی کردن

وظیفه اطلاع رسانی به شما دوستای عزیز هم به عهده من بود ولی از اونجایی که من ادرس تک تکتون رو ندارم و نمیدونم کیا وبلاگ رو دنبال میکنن

تصمیم گرفتم توی یه پست جدید همین جا به همتون بگم که از این به بعد ادرس وبلاگ به:

http://prince-monarch.blogfa.com

تغییر کرد

 
سه شنبه 3 مرداد 1391برچسب:, :: 9:4 :: نويسنده : پرنس

ترم بعد شروع شد. من هم عین حرفه ای ها گذاشتم بعد عید رفتم

دانشگاه.چقدر فضای دانشگاه بهاری شده بود درست مثل رفتار

بچه ها. اولین محلی که انتخاب کردم بورد کلاس ها بود تا ببینم کدوم

کلاس کجا تشکیل میشه.

تازه فهمیدم من حرفه ای نیستم از من حرفه ای تر خیلی هست

که گذاشته بعد عید برسه خدمت دانشگاه.از بین کله ها دنبال

شماره کلاس می گشتم که چشمم به یه کله آشنا افتاد!!!

اشتباه نمیکردم کله ی نافرم خود مهرداد بود.از بین اون همه

دانشجوی مشتاق رد شدم و رفتم سمتش. دقیقا جلوی بورد

ایستاده بود.محکم زدم تو کمرش و گفتم:

- چطوری رفیق؟

انصافا اگه بدنش رو فرم نبود با صورت چسبیده بود تو بورد.

برگشت چپ چپ نگاه کرد و گفت:

-مطمئنی من رفیقتم؟ اینجوری که تو زدی فکر کنم با دشمن

اشتباه گرفتیا.

بعد لبخندی تحویلم داد و باهام روبوسی کرد.

-بی معرفت نگفتی دلم برات یه ذره میشه؟

فقط با اس دادن که نمیشه، دلم واسه صدات تنگ شده بود پویا

-چی؟ چی گفتی؟

صداش با صدای آهنگ قاطی شده بود آخه دانشگاه بین

کلاس ها آهنگ پخش می کرد.

-ولش کن بیا بریم سمت کلاس اونجا برات تعریف می کنم.

بعد دستم رو گرفت و کشید سمت خودش. راه افتادیم.

توی راهرو صدا کمتر بود.

-خوب از خودت بگو چکارا می کردی؟

-هیچی سعی کردم نزدیک عید رو فرش فروشی باشم

تا لااقل خرج شب عیدم در بیاد

-خوبه بابا.تو هم یه جوری میگی آدم یاد فیلمای دهه 50-60 میفته

-تو چکار می کردی؟

-من؟ هیچی؟

-راستی گفتی کارت چیه؟

یه نگاه عجیب غریب بهم کرد و گفت:

-نگفتم

-راست میگی نگفتی.میتونم بپرسم چرا؟

-نه...

بعد لبخندی زد و ادامه داد:

-آخه کار من به چه درد تو میخوره؟

-میخوام بدونم.

-ندونی بهتره

-بــــــــــــله

رفتم توی خودم، یه جورایی بهم برخورده بود. به خودم که اومدم

دیدم ناخواسته دارم به یه دختر نگاه میکنم. چقدرم چهره ش آشناس.

اونم زل زده بود به من.خواستم از مهرداد بپرسم اون دختر رو میشناسه.

نگاه مهرداد که کردم دیدم نیشش تا بناگوش بازه

-چیه؟

-نفهمیدی؟

-نه

روبروی کلاس بودیم. کشوندم سمت کلاس.

-میشه بگی چه خبر شده؟ چته؟

-چرا اونجوری نگاه دختر مردم میکنی؟

-دختر مردم؟ ندیدی اون چجوری نگاه پسر مردم! می کرد؟

تازه شم من ناخواسته چشم تو چشم شدم باهاش

-یعنی میخوای بگی نشناختیش؟

-آها! حالا که تو گفتی یادم اومد کلفت قبلی خونه مون بوده!

از کجا باید بشناسمش؟

-از اونجایی که اون ترم دو نفری زدیم حالشو گرفتیم

-نـــــــــــــــــــــــــه!!!!!!!!!!!!!

-آره

-میگم چهره ش آشنا بود.

-فکر کنم حال کرده با اخلاقت

-نخیر فکر کنم داشت نقشه قتل من و تو رو توی ذهنش می کشید.

گفتگومون با اومدن استاد به کلاس ناتموم موند.

فرداش دوبازه خودمو به بورد رسوندم.نسبتا خلوت بود.

آخرین لحظه قبل از اینکه سرم رو بچرخونم سمت بورد دیدمش.

نشسته بود روی صندلی نزدیک بورد گوشه ی دیوار.دو تا از

دوستاش هم کنارش بودن.بی اعتنا رومو برگردوندم سمت بورد.

-اوناهاش. خودشه همونی که.... و بعد با دوستاش ریز خندیدن.

منو میگی انگار آب یخ ریختن روم

-----------------------------------------------------------------------

...to be continue

 

 
دو شنبه 2 مرداد 1391برچسب:, :: 22:9 :: نويسنده : پرنس

می دانم

نفس کشیدن هایم هم برایت دردناک است

دیدن هر روزه ام

شنیدن صدایم

تک تک واژگانم

زندگی شاید مزخرف ترین تجربه ی این دنیایم باشد

می خواهم با توکل به خدا این مزخرف ترین را تبدیل به ملموس ترین خاطرات دنیایت کنم

من هیچم با توکل به او و در کنارش 20 خواهم شد

من تاریکی مطلقم با حضور او نور ابدی خواهم شد

من حضیض ترین و پوچ ترین موجود در کنار او وجودیت خواهم یافت

من با او بهترین و کامل ترینم و تو مرا با او شادترین و دلپذیرترین خواهی یافت

دستت را به دلت بسپار

قلبت را به من

تا آنسوی هستی بیکرانم را با وجودت قسمت کنم

----------------------------------------------------------------------------------

سلام. مودمم درست شد. برگشتم پیشتون. پرنسس گفت کاش آنچه گذشت ر میذاشتی اما دیدم اصل متن توی وب هست گذاشتنش چندان حلاوتی نداره نه؟

حقیقتش ادامه داستان رو هم براتون نوشتم و گذاشتم که بنا به علل نامعلوم توی وب ثبت نشد. قشنگیش اینجاست که اصل مطلب هم یادم رفت توی word ذخیره کنم.

شاید قسمته یه جور دیگه و با هیجان بیشتر براتون ادامه ش بدم.

سعی خودمو می کنم قبل از خدمت رفتن دوست عزیزم جناب آقای ؟ تمومش کنم

فردا پست جدید و ادامه داستان رو خواهید خوند clossed-5